آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
موضوعات
آرشیو
امکانات جانبی
جدید ترین مطالب
درباره ما
|
دلیل تکراری بودن موضوعات برنامه ماه عسل
احسان علیخانی تهیه کننده و مجری ویژه برنامه «ماه عسل» با تاکید بر سوژه محور بودن این برنامه گفت: ما در ماه عسل مبتنی بر سوژهها پیش میرویم.
این مجری درباره تلخ بودن روایت بعضی از سوژهها در این برنامه ادامه داد: به دلیل اینکه مبتنی بر قصه پیش میرویم، ممکن است در جاهایی احساس کنیم که بعضی قصهها بیش از حد مخاطب را آزرده خاطر میکند و از آنهاصرف نظر کنیم اما باز هم خود من اعتقاد ندارم که قصهای تلخ است بنابراین باید از آن پرهیز کرد. چرا که فکر میکنم طرح قصههای تلخ اتفاقا تاثیرگذارتر است.
علیخانی همچنین درباره اینکه بعضی از موضوعات برای دومین یا چندمین بار در برنامه طرح میشوند، توضیح داد: این یک اتفاق طبیعی است. ما تنها چند تم محدود در سینما داریم اما از همان چند تم هزاران قصه کار میشود. زیرا داستانها نامحدودند و درام های متفاوتی را میتوان به واسطهشان خلق کرد. در اینجا هم همین است. هر قصه را میتوان زیر پرچم یک تم جای داد و یک عنوان برای دسته بندی آن پیدا کرد. اما قصهها متفاوتند.
برنامه ماه عسل در ایام ماه مبارک رمضان هر شب از شبکه سوم سیما با اجرای «احسان علیخانی» پخش میشود.
این برای نخستین بار است که "مرتضی پاشایی" تیتراژ برنامه "ماه عسل" را می خواند.
در سالهای گذشته خوانندگانی نظیر «مهدی یراحی»، «فرزاد فرزین» و «مهدی یغمایی» و... تیتراژهای ماه عسل را خوانده بودند.
این قطعه «نگران منی» نام دارد و ترانه آن توسط «مهرزاد امیرخانی» سروده شده است. مرتضی پاشایی آهنگسازی آن را انجام داده است و «معین راهبر» هم وظیفه تنظیم و مسترینگ را بر عهده داشته است.
همینطورکه داشتم با آنها مصاحبه می کردم، دیدم میلاد گوششه چشمش را تکان داد و مادرش بالای چشمش را خاراند. گفتم اینکه حرفی نزد. گفت من اشاره اش را می فهمم. همانجا دیدم چقدر با این بچه اخت شده. روزی 8-7 بار این بچه سنگین را توی بغل می گرفتند و کارهایش را انجام می دادند. میلاد کاری نمی کرد فقط می خندید و پلفک هایش را به نشانه بله و نه تکان می داد. این مورد، عجیب من را درگیر کرد و رابطه ام با آنها بیشتر از یک خبرنگار شد. سال 90 می خواستیم بچه هایی را بیاوریم، آوردیم و آن برنامه، بهترین برنامه دو سال پیش ما بود. گذشت تا پارسال. اصلا به این چیزها معتقد نیستم ولی یک شب خواب میلاد را دیدم که خیلی سرحال و تپل و سالم سوار ویلچر بود
.
فردایش وسط گرفتاری ها گفتم
زنگ بزنم به مادر میلاد. زنگ زدم مادرش. سرم داد زد و گفت تو چرا الان به
من زنگ زدی، گفت میلاد همین الان تمام کرد. می گفت ما به همان نگاهی که به
سقف خیره می شد قانع بودیم. مادرش می گفت چقدر از صبح تنها بروم بیرون. بچه
می خواست. قرار بود در برنامه نوروز این اتفاق بیفتد ولی به عید نرسید.
بعد از عید با دکتر هاشمی، رئیس بهزیستی جلسه گذاشتیم. کارشناس های سازمان
می گفتند این کار را نکنید.
دکتر گفت مگر قرار است چه اتفاقی بیفتد. ما
25 هزارتا بچه بی سرپرست داریم. با مدیران و کارشناس های بهزیستی کل، استان
تهران و شمیرانات جلسه گذاشتیم.
در بهزیستی این اتفاق خیلی بعید است که دو سه ساله بچه ای را به کسی بدهند. معمولا خیلی بیشتر طول می کشد. ما فقط این پروسه را تسهیل کردیم. ما برای این کار دلیل داشتیم. اول اینکه پدر و مادر میلاد قبلا خودشان را ثابت کرده بودند. کاملا معلوم بود که شایستگی پدر و مادر شدن را دارند. خودشان هم بچه می خواستند. حتی زمانی که میلاد بود گفته بودند بچه می خواهند ولی بهزیستی گفته بود خودمیلاد هم پرستار می خواهد و بچه نداده بودند. من در طول سال به شوخی مدام می پرسیدم هنوز بچه می خواهید یا نه. می گفتندفرقی نمی کند دختر باشد یا پسر. گفتم حالا اگر بهزیستی باز به شما بگوید که این بچه برای شما، قبول می کنید؟ مادرش گفت حتما می خواهیم. از طرف دیگر سراغ پرونده های بچه های زیادی در بهزیستی رفتیم. آنها سازگارترین بچه را انتخاب کردند.
بچه ای با اخلاق، حرف گوش کن، بی دردسر و کم توقع. شاهین هم همیشه در نوشته هایش می نوشته آرزو دارم پدر و مادر داشته باشم. وقتی به او گفتن، بال درآورده بود. نکته دیگر هم این است که وقتی پدر ومادرها می آیند به بچه نمی گویند تو این پدر و مادر را دوست داری یا آن یکی را! گاهی خیلی اروپایی فکر می کنیم! ما فکر می کنیم بهترین انتخاب را داشتیم. مطمئن هستیم که این کار اشتباه نبود. پدر و مادر هم شاد بودند و آن گریه از شادی بود. پشت صحنه می گفتند ما اصلا فکر نمی کردیم این اتفاق بیفتد. آن وقتی که میلاد بود به من می گفتندچقدر خوب است که بچه آدم از راه برسد، نان بخرد، حرف بزند و ... آن بچه هم بهت کرده بود چون نمی فهمید چرا این پدر و مادر گریه می کنند. فردای آن روز تماس گرفتند و تشکر کردندوگفتندشاهین تا چشم هایش را باز کرده گفته «من می تونم یه روز دیگه اینجا بمونم؟» می گفتند وقتی می رویم بیرون، می پرسد بعدش برمی گردیم خانه؟ الان هم هنوز زنگ می زنندو شاهین تعریف می کند که با بابام رفتم فلانجا خرید کردیم و ...
مطالب پربازدید
نظرسنجي
مطالب تصادفی
عضويت سريع
لینک دوستان
تبلیغات متنی