آخرین داستان های 91

آخرین داستان های 91,داستان آموزنده "توله های فروشی",داستان آموزنده جدید,داستان بسیار زیبا,داستان جالب,داستان جدید,داستان خواندنی "فقط در ایران",داستان های آموزنده تیر 91آموزنده جدید داستان های آموزنده و جالب,داستان های بسیار زیبا,داستان های تیر ماه 91,داستان های جالب و جدید تیر ماه,داستان های زیبای خواندنی,داستان های کوتاه تیر ماه 91,داستان های کوتاه جدید,داستان کوتاه تیر ماه 91,داستان کوتاه جالب,داستان کوتاه جدید,داستان کوتاه خواندنی,داستان کوتاه و آموزنده جدید,داستانک تیر ماه 91,داستانک جالب,داستانک جدید,داستانک زیبا

آخرین داستان های 91,داستان آموزنده \"توله های فروشی\",داستان آموزنده جدید,داستان بسیار زیبا,داستان جالب,داستان جدید,داستان خواندنی \"فقط در ایران\",داستان های آموزنده تیر 91آموزنده جدید داستان های آموزنده

نقشه سایت

خانه
خوراک

موضوعات

پشتيباني آنلاين

پشتيباني آنلاين

امکانات جانبی

جدید ترین مطالب

تاریخ : سه شنبه 31 فروردین 1400حامد حدادی در جمع 5 بازیکن خارجی برتر چین
تاریخ : پنجشنبه 21 آذر 1398اس ام اس های خنده دار را از دست ندهید
تاریخ : پنجشنبه 21 آذر 1398جاسازی قرص‌های مشکوک در کیک‌ها!
تاریخ : چهارشنبه 20 آذر 1398قیمت گوجه فرنگی 12 هزار تومان
تاریخ : چهارشنبه 20 آذر 1398استراماچونی: خواسته‌ام برای بازگشت زیاد نیست
تاریخ : چهارشنبه 20 آذر 1398کاهش موارد آنفلوآنزا از چهارشنبه گذشته / تقاضای کاذب برای تزریق واکسن
تاریخ : شنبه 16 آذر 1398زمان واریز یارانه آذر 98
تاریخ : شنبه 16 آذر 1398چین خطاب به آمریکا: در امور داخلی ما مداخله نکن!
تاریخ : جمعه 20 بهمن 1396آهنگ های پیشواز حمید هیراد
تاریخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396الناز شاکردوست در بیمارستان
تاریخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395بریدن گوش دانش آموز توسط معلم
تاریخ : جمعه 01 بهمن 1395وصیت نامه شادمهر عقیلی در اینستاگرام
تاریخ : جمعه 01 بهمن 1395دانلود اهنگ سریال آرام می گیرم علی لهراسبی
تاریخ : یکشنبه 26 دی 1395عکسی خاطره انگیز از مهران مدیری در دوم دبستان
تاریخ : یکشنبه 26 دی 1395زمان واریز یارانه در ماه 95 اعلام شد
تاریخ : جمعه 25 دی 1394بهارک صالح نیا هم در جمع بازیگران کشف حجابی ایرانی
تاریخ : جمعه 25 دی 1394ملوانان آمریکایی توسط ایرانی ها پذیرایی شدند
تاریخ : جمعه 13 آذر 1394شایعه حمله به ایران توسط داعش در 10 آذر 94
تاریخ : جمعه 13 آذر 1394 شاعر همجنسگرا ایرانی پیام فیلی در اسرائیل
تاریخ : جمعه 13 آذر 1394تأکید چکامه چمن ماه بر بی حجابی
تاریخ : جمعه 13 آذر 1394عکس جالب از جمشید مشایخی در 41 سال پیش
تاریخ : جمعه 13 آذر 1394حادثه دلخراش جاده هراز به کجا رسید
تاریخ : پنجشنبه 12 آذر 1394محبوب ترین خوانندگان فضای مجازی چه کسانی اند؟
تاریخ : پنجشنبه 12 آذر 1394چهره هایی که در مراسم اربعین امسال شرکت کردند
تاریخ : پنجشنبه 14 آبان 1394یا کاشف الکرب عن وجه الحسین(ع) اکشف کربی بحق اخیک الحسین (ع)
تاریخ : جمعه 24 مهر 1394عکس جالب مزدک میرزایی در کنار همسرش
تاریخ : جمعه 24 مهر 1394شایعه دستگیری احسان علیخانی
تاریخ : جمعه 24 مهر 1394زمان دقیق واریز یارانه نقدی مهرماه ۹۴ اعلام شد
تاریخ : پنجشنبه 23 مهر 1394مهران غفوریان در شب دامادیش چه گذشت
تاریخ : پنجشنبه 23 مهر 1394دختری که استخوان ندارد اما زنده است
تاریخ : پنجشنبه 16 مهر 1394اس ام اس های عشق و دوستی
تاریخ : چهارشنبه 15 مهر 1394به کما رفتن علی دایی شایعه ای بیش نیست
تاریخ : یکشنبه 12 مهر 1394کتاب های درسی داعش
تاریخ : یکشنبه 12 مهر 1394بی حرمتی به همسر داغدار کاپیتان +عکس
تاریخ : یکشنبه 12 مهر 1394پزشک تیم پرسپولیس درباره فوت هادی نوروزی صحبت کرد
تاریخ : شنبه 11 مهر 1394نتایج مسابقه ژوله و مسعودی در خنداننده برتر
تاریخ : جمعه 10 مهر 1394خوشحالی سعودی ها از مرگ نوروزی +عکس
تاریخ : جمعه 10 مهر 1394الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی / عکس
تاریخ : جمعه 10 مهر 1394هادی نوروزی و همسرش با لبخند زیبا + عکس
تاریخ : جمعه 10 مهر 1394شایعه فوت علی دایی در مکه
تاریخ : جمعه 10 مهر 1394رضا ایرانمنش سکته کرد
تاریخ : جمعه 10 مهر 1394آزاده نامداری و ماجرای طلاق فرزاد حسنی
تاریخ : جمعه 27 شهریور 1394عکس سلفی مهدی سلوکی و همسرش
تاریخ : جمعه 27 شهریور 1394داشتن پستان های خوش فرم با رعایت نکات زیر
تاریخ : جمعه 27 شهریور 1394کشتن نوزاد توسط مادر 14 ساله
تاریخ : جمعه 27 شهریور 1394سلفی خسرو حیدری و دخترش «روشنا»
تاریخ : جمعه 27 شهریور 1394آهنگ شهدا امیر تتلو برا شهیدان
تاریخ : جمعه 27 شهریور 1394اعدام فجیع دو عراقی توسط داعش+تصاویر
تاریخ : جمعه 27 شهریور 1394مهر مادری عجیب در گوریل ها
تاریخ : جمعه 27 شهریور 1394ایران در بین خودروسازان جهان چه رتبه ای دارد؟

درباره ما

سايت تفريحي|تظاهر|اس ام اس|فيلم|سريال|خنده
برترین مطالب روز را برای شما عزیزان در وبلاگ جمع آوری کردیم

آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

کمی طاقت داشته باشید...
عنوان پاسخ بازدید توسط
0 1313 hosare
0 1435 hosare
0 1252 hosare
0 1275 hosare
0 1185 hosare
0 1258 hosare
0 2331 hosare
0 2473 hosare
0 1949 hosare
0 1688 hosare

تبلیغات

داستان واقعی “مردانگی”

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , ۳نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود .

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیرزن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد .

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه ۴-۵ ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از ۲-۳ هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه ۱۸ هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,

همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,

ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم …

منبع راد اس ام اس

داستان بسیار آموزنده “مسئولیت یک پزشک”

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد .

او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمی دانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم .

پدر با عصبانیت گفت:آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا می مرد چکار می کردی؟

 

پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ، پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا .

پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است )

عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد

و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سوال کنم؟

پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ،وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.

هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.

منبع راد اس ام اس

سه داستان جالب و آموزنده

سه داستان جالب و آموزنده

داستان آموزنده “همسایه حسود”

روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی
بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود
که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ
کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش
می داد .یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به
ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز
کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود
پر کرد تا برای همسایه ببرد .وقتی همسایه صدای در زدن او را
شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا
آمده است . وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه
های تازه و رسیده داد و گفت: ” هر کس آن چیزی را با دیگری
قسمت می کند که از آن بیشتر دارد .”

 

داستان جالب “کشاورز و زن غرغرو”

مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.

یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را  به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد.

در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت…

یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد، مرد گوش میداد و بنشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد،  اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک میشد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان میداد.

پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.

کشاورز گفت:

خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی  در مورد همسر من میگفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق میکردم.

کشیش پرسید، پس مردها چه میگفتند؟

کشاورز گفت:

آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه

 داستان آموزنده “چشمه و خشت”

در باغی چشمه‌ای‌بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه‌ای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می‌کرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. مرد آنقدر از صدای آب لذت می‌برد که تند تند خشت‌ها را می‌کند و در آب می‌افکند.

آب فریاد زد: های، چرا خشت می‌زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایده‌ای می‌بری؟…

تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی است. نوای آن حیات بخش است، مرده را زنده می‌کند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل می‌آورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است. پیام آزادی برای زندانی است، بوی یوسف لطیف و زیباست که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب می‌رسید .

فایده دوم اینکه: من هر خشتی که برکنم به آب شیرین نزدیکتر می‌شوم، دیوار کوتاهتر می‌شود.

خم شدن و سجده در برابر خدا، مثل کندن خشت است. هر بار که خشتی از غرور خود بکنی، دیوار غرور تو کوتاهتر می‌شود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر می‌شوی. هر که تشنه‌تر باشد تندتر خشت‌ها را می‌کند. هر که آواز آب را عاشق‌تر باشد. خشت‌های بزرگتری برمی‌دارد.

منبع راد اس ام اس

داستان آموزنده “توله های فروشی”

مغازه‌داری روی شیشه مغازه‌اش اطلاعیه‌ای به این مضمون نصب کرده بود؛ “توله‌های فروشی“. نصب این اطلاعیه‌ها بهترین روش برای جلب مشتری، بخصوص مشتریان نوجوان است، به همین خاطر خیلی بعید بنظر نمی‌رسید وقتی پسرکی در زیر همین اطلاعیه هویدا شد و بعد از چند لحظه مکث وارد مغازه شد و پرسید: “قیمت توله‌ها چنده؟”

مغازه دار پاسخ داد: “هر جا که بری قیمتشون از ٣٠ تا ۵٠ دلاره”.
پسر کوچک دست تو جیبش کرد و مقداری پول خرد بیرون آورد و گفت: من ٢ دلار و ٣٧ دارم. می‌توانم یه نگاهی به توله‌ها بیندازم؟
صاحب مغازه پس از لبخندی سوت زد. با صدای سوت، یک سگ ماده با پنج توله فسقلی‌اش که بیشتر شبیه توپ‌های پشمی کوچولو بودند، پشت سر هم از لانه شان بیرون آمدند و توی مغازه براه افتادند. یکی از توله‌ها به طور محسوسی می‌لنگید و از بقیه توله‌ها عقب می‌افتاد. پسر کوچولو بلافاصله به آن توله لنگ که عقب مانده بود اشاره کرد و پرسید:
“اون توله‌هه چشه؟”


صاحب مغازه توضیح داد که دامپزشک بعد از معاینه اظهار کرده که آن توله فاقد حفره مفصل ران است و به همین خاطر تا آخر عمر خواهد لنگید. پسر کوچولو هیجان زده گفت:
“من همون توله رو می‌خرم”.
صاحب مغازه پاسخ داد: “نه، بهتره که اونو انتخاب نکنی. تازه اگر واقعاً اونو می‌خوای، حاضرم که همین جوری بدمش به تو”.
پسر کوچولو با شنیدن این حرف منقلب شد. او مستقیم به چشمان مغازه دار نگریست و در حالی که با تکان دادن انگشت سبابه روی حرفش تاکید می‌کرد گفت:
“من نمی‌خوام که شما اونو همین جوری به من بدید. اون توله‌هه به همان اندازه توله‌های دیگه ارزش داره و من کل قیمتشو به شما پرداخت خواهم کرد. در واقع، ٢ دلار و ٣٧ سنت شو همین الان نقدی میدم و بقیه شو هر ماه پنجاه سنت، تا این که کل قیمتشو پرداخت کنم”.
مغازه دار بلافاصله گفت: “شما بهتره این توله رو نخرید، چون اون هیچوقت قادر به دویدن و پریدن و بازی کردن با شما نخواهد بود”.
پسرک با شنیدن این حرف خم شد، با دو دست لبه شلوارش را گرفت و آن را بالا کشید. پای چپش را که بدجوری پیچ خورده بود و به وسیله تسمه‌ای فلزی محکم نگهداشته شده بود، به مغازه دار نشان داد و در حالی که به او می‌نگریست، به نرمی گفت:
“می بینید، من خودم هم نمی‌توانم خوب بدوم، این توله هم به کسی نیاز داره که وضع و حالشو خوب درک کنه”!

آنتوان دوسنت اگزوپری

منبع راد اس ام اس

مطالب پربازدید

نظرسنجي

بهترین خواننده پاپ؟

مطالب تصادفی

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

لینک دوستان

تبلیغات متنی